محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

مامانیه گرفتار

سلام عشقم سلام جونم مامانی حسابی سرگرمه و فرصت نمیکنه بیاد برات بنویسه ، الانش هم آشپزخونه شلوغ و به هم ریخته است و من اومده بودم چند مدل تزیین شله زرد ببینم ، دلم نیومد همین جوری برم........ این روزها حضور بابایی حال و هوای زندگیمون رو کاملا عوض کرده و چقدر سخت میشه که دوباره بخواد بره . به خاطر یه اشکال توی پاسپورتش که دفعه قبل وقتی فرستاده بود س ف ا ر ت ع-ر-ا-ق پیش اومده بود الان 25 روزه که در کنارمونه و حداقل 8-10 روز دیگه پاسش میاد. شما هم که لحظه ای رو از دست نمیدی و تمام وقتت رو با بابایی میگذرونی . فردا شب کلی مهمان داریم(عمه جونا و خانوادشون و بابابزرگ اینا و همه خانواده پدریت) و من خیلی خیلی کار دارم . دوستت دار...
18 مرداد 1391

اولین دندان

                           سلام عزیزترینم مامانی رو ببخش که فراموش کرد یکی از اتفاقات مهم زندگیت رو ثبت کنه ، چهارشنبه ای که گذشت متوجه شدم که بالاخره دندان دائمی شماره یکت بیرون زده ، از وقتی کربلا بودیم لثه هات متورم شده بودن ، خودت خیلی خوشحالی ولی من و بابایی نگرانیمون زیاده چون حداقلش دوسال زودتر دراومده و مراقبت زیادی احتیاج داره و به گفته ی پزشکت احتمالا احتمالا توی سن 9-10 سالگی نیاز به ارتوندنسی داری . نمیدونم چی بگم................... ولی مبارکت باشه مادر ، الهی که همیشه دندونهای سالم و خو...
7 مرداد 1391

هوای گرم ، شالاپ و شولوپ آب بازی

سلام عشق من هوا حسابی گرم شده و اومدن ماه رمضان هم باعث شده ساعت های بیشتری رو توی خونه سپری کنیم و این یعنی بیکاری شما . این روزها که بابایی هست کارمون برعکس شده و بیشتر حوصله مون سر میره . بعد از ظهر ها که بابایی میخوابه برای اینکه حال و هوات عوض بشه به بهانه ی خرید میبرمت بیرون که یه دوری با هم توی شهر بزنیم . دیروز هم کلی دلم برات سوخت و تصمیم گرفتم یه آب بازیه حسابی مهمونت کنم . وانی که برای حمومت گرفته بودم رو از ظهر گذاشتم توی تراس و داخلش آب ریختم که با حرارت افتاب گرم بشه عصری هم فرستادمت که بری آب بازی کنی ، شما هم خیلی بهت چسبید ولی خب چون هوا خیلی گرم بود بیرون پر زنبور بود و من نگران بودم که مبادا بیان سراغت (از ...
4 مرداد 1391
1